زینت زن=حفظ حجاب((Hejab pix))+عکس+پوستر

پوستر ها و تصاویر جالب از حجاب زنان مسلمان

زینت زن=حفظ حجاب((Hejab pix))+عکس+پوستر

پوستر ها و تصاویر جالب از حجاب زنان مسلمان

زینت زن=حفظ حجاب((Hejab pix))+عکس+پوستر

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداوند می‏ فرماید:

< ای فرزند آدم اگر چشمت‏ بخواهد تو را به حرام وادار کند ، من پلک‏ها را در اختیار تو قرار داده ‏ام ؛ پس آن‏ها را فروبند >

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

۱۵ مطلب با موضوع «مطالب خواندنی» ثبت شده است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صاحب موکب می‌رود و اندکی بعد یک چای می‌آورد که زیر استکان آن چندهزار دینار عراقی است. با شرم و حیای خاصی آن را تعارف می‌کند و می‌رود. زائر ایرانی گیج و مبهوت مانده، مانند کشتی‌گیری که ضربه‌فنی شده، توان بلند شدن از تشک را ندارد.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۵ ، ۲۱:۰۹
حسین کازرونی





ز دست دیده و دل هر دو فریاد

که هر چه دیده بیند دل کند یاد


بسازم خنجری نیشش ز فولاد

زنم بر دیده تا دل گردد آزاد



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۵ ، ۲۰:۰۳
حسین کازرونی

به گزارش شیرازه به نقل از سایت شهید دوران، در راستای تجلیل از مقام والای شهید ونشر فرهنگ دفاع مقدس به همت گروه هنری واحد نمایش عقیدتی سیاسی و پشتیبانی فرماندهی پایگاه هوایی شهید دوران،  نمایشنامه ای بر اساس زندگی نامه ی خلبان شهید عباس دوران نگارش و در تدارک تهیه و تولید آن می باشد.

این نمایش در ۱۰فصل به نویسندگی و کارگردانی بهرام میرزایی خاطرات همسر شهید و رشادتهای آن شهید بزرگوار را مرور می کند.

قرار است این نمایش در آستانه ی سی تیر سالگرد شهادت این قهرمان ملی در سطح استان فارس به روی صحنه برود.

اسامی عوامل نمایش به شرح زیر است.

بازیگران : لیلا برزگر – مهدی هاشمی – سارا حمیدی – سیدجواد حسینی – محمد اسلام پرست – محمدرضا میرزایی – سیدرضا حسینی – وبا حضور افتخاری مهدی فقیه

موسیقی متن : علیرضا امیری – طراح صحنه ولباس : زهرا میرزایی –

دستیار کارگردان : علیرضا میرزایی

مشاور کارگردان : دکتر امین جعفری زاده ، دکتر ساناز قادر احمدی

مدیر تولید : افشین نصوری

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۲۳
حسین کازرونی


هر که به خواستگارى دختر شما آید و به تقوا ،تدیّن و امانتدارى او مطمئن مى باشید با او موافقت کنید
وگرنه شما سبب فتنه و فساد بزرگى در روى زمین خواهید شد


ولادت امام جواد(ع)مبارک

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۸
حسین کازرونی

پس از به سلطنت رسیدن رضاشاه و در پی تغییر و تحولات اجتماعی مورد نظر استعمار، به‌ویژه در زمینه فعالیت‌های‌ زنان، او تحت عنوان آزادی زنان و در واقع به تقلید از غرب اقدام به تشکیل جمعیت‌های زنان کرد و برای راه‌اندازی این گروه‌ها از کسانی کمک گرفت که اعتقادات دینی درستی نداشتند و تنها نشانه پیشرفت و تمدن در نگاه آنان اقتباس الگوهای غربی بود. (1)

«جمعیت‌های زنان » درطریق ساختارشکنی فرهنگی

برای تحقق این اهداف نیاز به سازمان‌ها و مراکز متعددی بود تا برنامه‌های استعمار در جهت امحای ارزش‌های دینی و جایگزینی الگوهای غربی در سراسر کشور و در جامعه مذهبی ایران اجرا شوند.


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۱۳
حسین کازرونی

 

 
 
مراسم تجلیل از تلاش‌ها و مجاهدت‌های ابراهیم حاتمی‌کیا در سال‌های فعالیتش برای نمایش رشادت‌های شهدا در مقاطع مختلف و به بهانه جدیدترین ساخته این کارگردان «بادیگارد»‌ توسط خانواده‌های شهدای هسته‌ای و مدافع حرم شامگاه پنجشنبه ۲۹ بهمن در ایوان شمس برگزار شد.
 
حاتمی‌کیا در این مراسم گفت: من ۵۴ سال از خداوند عمر گرفته‌ام و همیشه سعی کرده‌ام با دلم نفس بکشم و زندگی کنم و آنچه را که احساس کرده‌ام درست است به هر نحوی شده بگویم و بابت اینکه ممکن است برای خودم دشمن بتراشم ، خجالت نکشم .
 
 
 
 
 
آرمیتا فرزند و شهره پیرانی همسر شهید رضایی‌نژاد در حاشیه برگزاری مراسم تجلیل خانواده‌ شهدا از ابراهیم حاتمی‌کیا
 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۴۵
حسین کازرونی



محبتشان را به راحتی به خانواده ابراز می کردند، خیلی راحت به پسرشان و به من ابراز محبت می کردند. مثلا خیلی راحت می گفتند که خیلی دوستت دارم یا همیشه به امیرعلی می گفتند الهی بابا قربونت بره، الهی بابا دورت بگرده.

وقتی ماموریت بودند و از آنجا تماس می گرفتند و با امیر علی صحبت میکردند شاید بیست تا بوس برای همدیگر میفرستادند. با امیرعلی خیلی رابطه گرمی برقرار کرده بودند و با هم تفنگ بازی و شمیر بازی و جنگ بازی میکردند و اینقدر جدی بازی میکردند که انگار واقعا جنگ شده و اینها دارند با هم می جنگند و
وقتی با امیرعلی بازی میکرد واقعا بچه میشد. و این موضوع خیلی در ذهن امیر علی باقی مانده و این خاطرات خیلی برایش شیرین و قشنگ است.


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۲۶
حسین کازرونی

امام جواد (علیه السلام)


هر چشمی روز قیامت گریان است ، جز سه چشم :


چشمی که در راه خدا شب را بیدار باشد

چشمی که از ترس خدا گریان شود

و چشمی که از محرمات الهی و گناهان بسته شود.

 


کافی ، ج 2 ، ص (80)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۰۷:۰۶
حسین کازرونی

به گزارش بولتن نیوز، به نقل از تابناک، باربارا اسلاوین، خبرنگار المانیتور در این باره نوشته است:

این نه طلبه که تحصیلات تکمیلی خود را می‌گذرانند، به دانشگاهی در ایالت ویرجینیا رفته‌اند. آن‌ها افزون بر این از واشنگتن و آمیش در لانکستر پنسیلوانیا نیز بازدید کرده‌اند.

اسلاوین ضمن اشاره به خوش‌بینی این طلاب به مذاکرات هسته‌ای اظهار داشته که آن‌ها تحت تأثیر ارزش‌های خانواده و سبک زندگی ساده مردم منطقه آمیش قرار گرفته‌اند.

 

 

اولین سفر علمی طلاب زن ایرانی به آمریکا به گزارش بولتن نیوز، به نقل از تابناک، باربارا اسلاوین، خبرنگار المانیتور در این باره نوشته است:  این نه طلبه که تحصیلات تکمیلی خود را می‌گذرانند، به دانشگاهی در ایالت ویرجینیا رفته‌اند. آن‌ها افزون بر این از واشنگتن و آمیش در لانکستر پنسیلوانیا نیز بازدید کرده‌اند.  اسلاوین ضمن اشاره به خوش‌بینی این طلاب به مذاکرات هسته‌ای اظهار داشته که آن‌ها تحت تأثیر ارزش‌های خانواده و سبک زندگی ساده مردم منطقه آمیش قرار گرفته‌اند.
 
 
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۲۳:۲۷
حسین کازرونی


به گزارش اترک نیوز به نقل از مجله خبری اینترنتی ساجده، به مناسبت هفته بسیج از بانوی موفقی که به مدت 18 سال عضویت فعال در بسیج داشته دعوت به عمل آورده ایم که در ادامه تقدیم تان می کنیم :

خودتان را معرفی کنید:

گلبانو ایرانی هستم که در منزل نازنین صدا یم می زدند تا اینکه حدود شش ماه قبل نام شناسنامه ای ام را هم به نازنین تغییر دادم . متولد 1347 دارای مدرک تحصیلی لیسانس الهیات و فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی هستم. تخلص شعری ام شیدا است بخاطر عشق به امام زمان و ائمه(ع) انتخاب کرده ام.

.

 



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۶:۴۹
حسین کازرونی

 

   *خواستگاری و ازدواج دختر علّامه مجلسی(ره)  روزی استاد محمدصالح مازندرانی یعنی علامه محمّدتقی مجلسی متوجه شد که شاگرد دانشمندش میل به ازدواج دارد.  بعد از فراغت از تدریس به او گفت: اگر اجازه دهی دختری را برای شما خواستگاری کنم تا از رنج تنهایی آسوده شوی؟  شاگرد جوان سر به زیر انداخت و با زبان حال آمادگی خود را اعلام داشت، علامه مجلسی به اندرون رفت و آمنه‏ بیگم را که در علوم دینی و ادبی به سرحد کمال رسیده بود فرا خواند و گفت: دخترم! شوهری برایت پیدا کرده‌‏ام که در نهایت فقر و تنگدستی و منتهای فضل و صلاح و کمال درسی است، ولی قبولی او بسته به اجازه توست.  آمنه‏ بیگم در پاسخ پدر گفت: پدر! فقر و تنگدستی عیب مردان نیست!  عقد آن دو، ساعتی بعد بسته شد و عروس را آراسته و مهیا کردند و به حجله عروسی بردند.  داماد در حجله، عروس و رخسار زیبای او را دید و متوجه شد که عروس گذشته از شهرت علم و فضل، رخساری زیبا هم دارد و پی برد که واقعا علّامه، استاد بزرگوارش چه مهربانی در باره او داشته است و دختر نیز چه عنصر تربیت‏ یافته با کمالی است که با این زیبایی و آن علم و فضل و اصالت خانوادگی حاضر شده با شاگرد پدرش که طلبه‌ای مستمند است ازدواج کند.  پس به گوشه‏‌ای رفت و بر این نعمت الهی سجده شکر کرد و سرگرم مطالعه شد که اتفاقاً با مسأله علمی بسیار مشکلی مواجه شد که می‏بایست با دقت در آن می‏اندیشید تا آن را حل کند و برای مباحثه فردا با همتای خود یا تدریس آماده سازد، مطالعه آن صفحه مدتی طول کشید و عروس که ناظر کار وی بود، با فراست ذاتی پی برد که مسأله چیست و در چه کتابی است.  داماد تا پاسی از شب مشغول مطالعه بود و فردا صبح برای مباحثه یا تدریس از خانه بیرون رفت، پس از رفتن داماد، عروس برخاست و کتاب را یافت. قلم به دست گرفت و مسأله را حل کرد و پاسخ داد و میان کتاب گذاشت تا داماد پس از بازگشت آن را ببیند.  شب دوم چون داماد کتاب را گشود و سرگرم مطالعه شد، چشمش به نوشته عروس افتاد که با خط خود آن مسأله مشکل علمی از کتاب قواعد علامه حلی را حل کرده و برای اطلاع او پاسخ را در جای خود نهاده است تا او رنج مطالعه و تفکر را بر خود نسازد.  پس از مطالعه و پاسخ دریافت که آن مطلب مشکل با سرانگشت همسرش حل شده است، بی‏درنگ پیشانی بر خاک نهاد و خداوند متعال را شکر کرد که چنین همسر دانشمندی به وی ارزانی داشته است، به همین جهت آن شب نیز تا بامداد مشغول مطالعه و عبادت و شکرگزاری بود.  وقتی استاد داماد و پدر عروس، از ماجرا آگاه شد، داماد را خواست و به وی گفت: اگر این دختر با تو هم‌‏افق نیست، صریحاً بگو تا دیگری را برایت عقد کنم.  ولی داماد گفت: نه، علّت نه این است که دختر دانشمند شما مورد علاقه من نیست، بلکه فقط به ملاحظه این است که می‏خواهم شکر خدا را به مقداری که می‏توانم به جا آورم که چنین همسری به من موهبت کرده است و من می‏دانم که هر چه کوشش کنم نمی‏توانم چنانکه باید شکر نعمت خدا را ادا کنم.  چون علامه مجلسی این سخن را از داماد با کمال و شاگرد فرزانه دانشمند خود شنید، فرمود: آری، اعتراف به نداشتن قدرت برای شکرگزاری، خود دلیل به نهایت شکر بندگان است.     ************************************  *داستان طلبه و شاهزاده  شب هنگام محمد باقر -طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد، در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.  دختر پرسید: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر -که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود- در گوشه‌ای از اتاق خوابید.  صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد، مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند، شاه عصبانی پرسید: چرا شب به ما اطلاع ندادی و محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم، مرا به دست جلاد خواهد داد!  شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید، چطور توانستی در برابر نفست مقاومت کنی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می‌کرد، هر بار که نفسم وسوسه می‌کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح به این ترتیب با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.  شاه عباس از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد، همین شاهزاده را به عقد میر محمدباقر در آوردند و به او لقب «میرداماد» داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند، از مهم‌ترین شاگردان وی می‌توان به ملاصدرا اشاره کرد.     ************************************     *هنگامی که خوردن یک سیب سبب خیر می‌شود  درباره ماجرای ازدواج والدین فقیه محقق مقدس اردبیلی نقل می‌کنند: پدر جناب مقدس اردبیلی آمده بود، از آب جاری مشک را پر کند، دید سیبی بر آب روان است، گرفت و میل کرد، بعداً پشیمان شد که این سیب البته مالک داشته، بی اجازه او چرا تصرف کردم؟  حرکت کرد، مسیر آب را گرفت به بالا رفت تا رسید به جایی که آب از باغی که درخت سیب داشت بیرون می‌آمد، صاحب باغ را گفت :سیبی که بر آب روان بود من خوردم، از من راضی باش.  گفت: ابداً راضی نیستم.  گفت: قیمتش را می‌دهم.  گفت: راضی نمی‌شوم.  صاحب باغ گفت: من به یک شرط از تو راضی می‌شوم که دختری کور، کچل، لال، گنگ و مفلوج از پا دارم! اگر حاضری با او ازدواج کنی، من از تو راضی می‌شوم والا راضی نمی‌شوم!  پدر مقدس اردبیلی چون دید چاره‌ای ندارد از غایت ایمانش قبول کرد و تن به این ازدواج داد، صیغه عقد را جاری کردند، سپس با مشاهده کردن دختری زیبا بر خلاف گفته‌های صاحب باغ به نزد آن رفت و گفت: آن دختری که برای من وصف کردی این نیست.  گفت: این همان است، چون دیدم جدیت داشتی که برای خوردن یک سیب رضایت بگیری و من مدت‌ها انتظار داشتم که این دختر را به مثل شما شخصی شوهر دهم، اما گفتم کور است؛ یعنی هنوز چشمش نامحرم را ندیده و گفتم کچل است؛ یعنی مویش را نامحرم ندیده و گفتم لال است؛ یعنی با مرد بیگانه سخن نگفته و گفتم از پا مفلوج است؛ یعنی تنها از خانه بیرون نرفته است!     ************************************     *گوش دادن به حرف پدر در ازدواج و راز رسیدن به مرجعیت  مرحوم آیت‌الله بروجردی(ره) درباره ماجرای ازدواج خود این گونه می‌گوید: در اصفهان تحصیل می‌کردم، اساتید آن روز اصفهان کم ‌نظیر بودند،‌ مانند آیت‌الله کلباسی،‌ مرحوم آقا سیدباقر درچه‌ای، حکیم بزرگ قشقایی، و حکیم بزرگ ملا محمد کاشانی.  من گرم تحصیل در محضر ایشان و عاشق این اساتید بودم، همواره مایه‌های علمی من بالا می‌رفت که نامه‌ای از پدر دریافت کردم-پدر ایشان (که از علما بود) در بروجرد، معاش زندگی را از راه کشاورزی تامین می‌کرد-،‌ در نامه آمده بود:‌ حسین عزیزم ‌به بروجرد بیا، ‌من وسایل عروسی تو را فراهم کرده‌ام.  نامه‌ای به پدر نوشتم که مرا از ازدواج معاف کنید و اجازه بدهید درس بخوانم، پدر در جواب نوشت: فکر نمی‌کنی اگر به سخن پدر گوش ندهی، این مانع تو باشد؟ خدا در قرآن فرموده‌است: «و بِالوالدین احساناً».  بلافاصله به بروجرد رفتم. عروسی که تمام شد، پدرم گفت:‌ حالا می‌خواهی بروی برو! آیت‌الله بروجردی بعدها ‌گفتند: بروجردی شدن (یعنی به جایگاه مرجعیت و رسیدن به قله‌های بلند علمی) مرهون این خانم بود که پدر من برای من گرفت!     منبع : خبرگزاری فارس    

 

*خواستگاری و ازدواج دختر علّامه مجلسی(ره)

روزی استاد محمدصالح مازندرانی یعنی علامه محمّدتقی مجلسی متوجه شد که شاگرد دانشمندش میل به ازدواج دارد.

بعد از فراغت از تدریس به او گفت: اگر اجازه دهی دختری را برای شما خواستگاری کنم تا از رنج تنهایی آسوده شوی؟

شاگرد جوان سر به زیر انداخت و با زبان حال آمادگی خود را اعلام داشت، علامه مجلسی به اندرون رفت و آمنه‏ بیگم را که در علوم دینی و ادبی به سرحد کمال رسیده بود فرا خواند و گفت: دخترم! شوهری برایت پیدا کرده‌‏ام که در نهایت فقر و تنگدستی و منتهای فضل و صلاح و کمال درسی است، ولی قبولی او بسته به اجازه توست.

آمنه‏ بیگم در پاسخ پدر گفت: پدر! فقر و تنگدستی عیب مردان نیست!

عقد آن دو، ساعتی بعد بسته شد و عروس را آراسته و مهیا کردند و به حجله عروسی بردند.

داماد در حجله، عروس و رخسار زیبای او را دید و متوجه شد که عروس گذشته از شهرت علم و فضل، رخساری زیبا هم دارد و پی برد که واقعا علّامه، استاد بزرگوارش چه مهربانی در باره او داشته است و دختر نیز چه عنصر تربیت‏ یافته با کمالی است که با این زیبایی و آن علم و فضل و اصالت خانوادگی حاضر شده با شاگرد پدرش که طلبه‌ای مستمند است ازدواج کند.

پس به گوشه‏‌ای رفت و بر این نعمت الهی سجده شکر کرد و سرگرم مطالعه شد که اتفاقاً با مسأله علمی بسیار مشکلی مواجه شد که می‏بایست با دقت در آن می‏اندیشید تا آن را حل کند و برای مباحثه فردا با همتای خود یا تدریس آماده سازد، مطالعه آن صفحه مدتی طول کشید و عروس که ناظر کار وی بود، با فراست ذاتی پی برد که مسأله چیست و در چه کتابی است.

داماد تا پاسی از شب مشغول مطالعه بود و فردا صبح برای مباحثه یا تدریس از خانه بیرون رفت، پس از رفتن داماد، عروس برخاست و کتاب را یافت. قلم به دست گرفت و مسأله را حل کرد و پاسخ داد و میان کتاب گذاشت تا داماد پس از بازگشت آن را ببیند.

شب دوم چون داماد کتاب را گشود و سرگرم مطالعه شد، چشمش به نوشته عروس افتاد که با خط خود آن مسأله مشکل علمی از کتاب قواعد علامه حلی را حل کرده و برای اطلاع او پاسخ را در جای خود نهاده است تا او رنج مطالعه و تفکر را بر خود نسازد.

پس از مطالعه و پاسخ دریافت که آن مطلب مشکل با سرانگشت همسرش حل شده است، بی‏درنگ پیشانی بر خاک نهاد و خداوند متعال را شکر کرد که چنین همسر دانشمندی به وی ارزانی داشته است، به همین جهت آن شب نیز تا بامداد مشغول مطالعه و عبادت و شکرگزاری بود.

وقتی استاد داماد و پدر عروس، از ماجرا آگاه شد، داماد را خواست و به وی گفت: اگر این دختر با تو هم‌‏افق نیست، صریحاً بگو تا دیگری را برایت عقد کنم.

ولی داماد گفت: نه، علّت نه این است که دختر دانشمند شما مورد علاقه من نیست، بلکه فقط به ملاحظه این است که می‏خواهم شکر خدا را به مقداری که می‏توانم به جا آورم که چنین همسری به من موهبت کرده است و من می‏دانم که هر چه کوشش کنم نمی‏توانم چنانکه باید شکر نعمت خدا را ادا کنم.

چون علامه مجلسی این سخن را از داماد با کمال و شاگرد فرزانه دانشمند خود شنید، فرمود: آری، اعتراف به نداشتن قدرت برای شکرگزاری، خود دلیل به نهایت شکر بندگان است.

 

************************************

*داستان طلبه و شاهزاده

شب هنگام محمد باقر -طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد، در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.

دختر پرسید: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر -که شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان حرمسرا خارج شده بود- در گوشه‌ای از اتاق خوابید.

صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد، مأموران، شاهزاده خانم را همراه طلبه جوان نزد شاه بردند، شاه عصبانی پرسید: چرا شب به ما اطلاع ندادی و محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم، مرا به دست جلاد خواهد داد!

شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطایی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید، چطور توانستی در برابر نفست مقاومت کنی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می‌کرد، هر بار که نفسم وسوسه می‌کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می‌گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح به این ترتیب با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمانم را بسوزاند.

شاه عباس از تقوا و پرهیزکاری او خوشش آمد و دستور داد، همین شاهزاده را به عقد میر محمدباقر در آوردند و به او لقب «میرداماد» داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند، از مهم‌ترین شاگردان وی می‌توان به ملاصدرا اشاره کرد.

 

************************************

 

*هنگامی که خوردن یک سیب سبب خیر می‌شود

درباره ماجرای ازدواج والدین فقیه محقق مقدس اردبیلی نقل می‌کنند: پدر جناب مقدس اردبیلی آمده بود، از آب جاری مشک را پر کند، دید سیبی بر آب روان است، گرفت و میل کرد، بعداً پشیمان شد که این سیب البته مالک داشته، بی اجازه او چرا تصرف کردم؟

حرکت کرد، مسیر آب را گرفت به بالا رفت تا رسید به جایی که آب از باغی که درخت سیب داشت بیرون می‌آمد، صاحب باغ را گفت :سیبی که بر آب روان بود من خوردم، از من راضی باش.

گفت: ابداً راضی نیستم.

گفت: قیمتش را می‌دهم.

گفت: راضی نمی‌شوم.

صاحب باغ گفت: من به یک شرط از تو راضی می‌شوم که دختری کور، کچل، لال، گنگ و مفلوج از پا دارم! اگر حاضری با او ازدواج کنی، من از تو راضی می‌شوم والا راضی نمی‌شوم!

پدر مقدس اردبیلی چون دید چاره‌ای ندارد از غایت ایمانش قبول کرد و تن به این ازدواج داد، صیغه عقد را جاری کردند، سپس با مشاهده کردن دختری زیبا بر خلاف گفته‌های صاحب باغ به نزد آن رفت و گفت: آن دختری که برای من وصف کردی این نیست.

گفت: این همان است، چون دیدم جدیت داشتی که برای خوردن یک سیب رضایت بگیری و من مدت‌ها انتظار داشتم که این دختر را به مثل شما شخصی شوهر دهم، اما گفتم کور است؛ یعنی هنوز چشمش نامحرم را ندیده و گفتم کچل است؛ یعنی مویش را نامحرم ندیده و گفتم لال است؛ یعنی با مرد بیگانه سخن نگفته و گفتم از پا مفلوج است؛ یعنی تنها از خانه بیرون نرفته است!

 

************************************

 

*گوش دادن به حرف پدر در ازدواج و راز رسیدن به مرجعیت

مرحوم آیت‌الله بروجردی(ره) درباره ماجرای ازدواج خود این گونه می‌گوید: در اصفهان تحصیل می‌کردم، اساتید آن روز اصفهان کم ‌نظیر بودند،‌ مانند آیت‌الله کلباسی،‌ مرحوم آقا سیدباقر درچه‌ای، حکیم بزرگ قشقایی، و حکیم بزرگ ملا محمد کاشانی.

من گرم تحصیل در محضر ایشان و عاشق این اساتید بودم، همواره مایه‌های علمی من بالا می‌رفت که نامه‌ای از پدر دریافت کردم-پدر ایشان (که از علما بود) در بروجرد، معاش زندگی را از راه کشاورزی تامین می‌کرد-،‌ در نامه آمده بود:‌ حسین عزیزم ‌به بروجرد بیا، ‌من وسایل عروسی تو را فراهم کرده‌ام.

نامه‌ای به پدر نوشتم که مرا از ازدواج معاف کنید و اجازه بدهید درس بخوانم، پدر در جواب نوشت: فکر نمی‌کنی اگر به سخن پدر گوش ندهی، این مانع تو باشد؟ خدا در قرآن فرموده‌است: «و بِالوالدین احساناً».

بلافاصله به بروجرد رفتم. عروسی که تمام شد، پدرم گفت:‌ حالا می‌خواهی بروی برو! آیت‌الله بروجردی بعدها ‌گفتند: بروجردی شدن (یعنی به جایگاه مرجعیت و رسیدن به قله‌های بلند علمی) مرهون این خانم بود که پدر من برای من گرفت!

 

منبع : خبرگزاری فارس

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۱۰:۰۴
حسین کازرونی

نامه ی یک برادر شوهر به زن داداش ..

 

نامه ی یک برادر شوهر به زن داداش ..

 

"من هم مثل داداشت، جونمم واسه خواهرم میدم، اما خواهشا جلوی من از حجابت کم نذار " ...




موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۲۱
حسین کازرونی

آرایشگر گفت: عروس خانوم! دیگه کارت تموم شده. آقا داماد هم که بالا، دم در منتظره. ایشالا خوشبخت شی.بلند شد.  می‌دانست مرد زندگی‌اش از معطلی خیلی خوشش نمی‌آید. به خواهرش گفت: چادرم کو؟ و خواهرش چادر سفیدی را سرش انداخت.  دست گرفت به چادر و دور صورتش، به آرامی لبه‌های چادر را مرتب کرد.  آرایشگر گفت: خیلی خب دیگه! موهاتو خراب کردی که دختر! یه ذره شل‌تر بگیر .  وقتی می‌گم شنل کرایه کن، برای همینه دیگه…   رو کرد به آرایشگر و گفت: من نگران آخرتم بیشتر از موهام هستم.  موهام خراب بشه ، بهتر ازینه که یه عمر زندگی و آخرتم خراب بشه…



آرایشگر گفت: عروس خانوم! دیگه کارت تموم شده. آقا داماد هم که بالا، دم در منتظره. ایشالا خوشبخت شی.بلند شد.

می‌دانست مرد زندگی‌اش از معطلی خیلی خوشش نمی‌آید. به خواهرش گفت: چادرم کو؟
و خواهرش چادر سفیدی را سرش انداخت.

دست گرفت به چادر و دور صورتش، به آرامی لبه‌های چادر را مرتب کرد.

آرایشگر گفت: خیلی خب دیگه! موهاتو خراب کردی که دختر! یه ذره شل‌تر بگیر .

وقتی می‌گم شنل کرایه کن، برای همینه دیگه…


رو کرد به آرایشگر و گفت:من بیشتر از موهام ، نگران آخرتم هستم

موهام خراب بشه ، بهتر ازینه که یه عمر زندگی و آخرتم خراب بشه…

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۱۵
حسین کازرونی

مراسم جشن تکلیف آرمیتا فرزند شهید هسته‌ای داریوش رضایی‌نژاد صبح یکشنبه 15 شهریور ماه در تالار شهر مشهد با حضور فعالان فرهنگی و اعضای شورای شهر مشهد برگزار شد.

مقام معظم رهبری به مناسبت به سن تکلیف رسیدن آرمیتا رضایی‌نژاد فرزند شهید رضایی نژاد برای وی یک جلد قرآن کریم هدیه‌ای فرستادند.

آرمیتا در این مراسم در پاسخ به خبرنگار که از او پرسید مرجع تقلیدت کیست؟ با لحن با نمک کودکانه اش گفت: حضرت آقا.


دانلود فیلم




































موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۲۲
حسین کازرونی
  • رسول اکرم صلى الله علیه و آله:
  • «إِذا رَأَیتَ مِن أَخیکَ ثَلاثَ خِصالٍ فَارجُهُ اَلحَیاءُ وَالمانَةُ وَالصِّدقُ»

  • هر گاه در برادر (دینى) خود سه صفت دیدى به او امیدوار باش حیا، امانتدارى و راستگویى.



  • نهج الفصاحه، ح 205


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۴۱
حسین کازرونی