زینت زن=حفظ حجاب((Hejab pix))+عکس+پوستر

پوستر ها و تصاویر جالب از حجاب زنان مسلمان

زینت زن=حفظ حجاب((Hejab pix))+عکس+پوستر

پوستر ها و تصاویر جالب از حجاب زنان مسلمان

زینت زن=حفظ حجاب((Hejab pix))+عکس+پوستر

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداوند می‏ فرماید:

< ای فرزند آدم اگر چشمت‏ بخواهد تو را به حرام وادار کند ، من پلک‏ها را در اختیار تو قرار داده ‏ام ؛ پس آن‏ها را فروبند >

طبقه بندی موضوعی

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۴ ب.ظ

۰

شهید مجید سپاسی

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۴ ب.ظ

شهید مجید سپاسی

 

 

شهید مجید سپاسی








فجر شهیدسپاسی ،این یادگارسرداررشید اسلام حالا درآستانه اوج گیری دوباره است.

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران( ایسنا)منطقه فارس،باید رفت وتاریخ وتقویم دل دوستانش را ورق زد تاسپاسی ها را سپاس گفته وقدردان ایثارشان باشیم.مقابلمان یکی از همرزمان آن شهید نشسته.نمی خواهد نامش را فاش کند.نام حاج مجید هنوز هم مردمک دیده اش را خیس می کند. این قبیله عاشق چه عاشقانه دریچه های بهشت را یافته اند.

از خاطراتش باسپاسی می پرسیم . می گوید«حاج مجید متولد 1343 بود.از حدود15 سالگی به جبهه آمد .یعنی از22شهریور59.در نخلستان های شهر آبادان با یک قبضه خمپاره برای جلوگیری از پیشروی ارتش عراق تلاش می کرد. او جوانی شوخ طبع ،رشید و نورانی بود و بر گونه سمت چپش نشانه ای داشت.مهمات وگلوله خمپاره روزانه، سهمیه بندی بود.بنی صدر دستور داده بود که به نیروهای حاضر در جبهه ها مهمات کم بدهند و بعدها هم دستور عدم همکاری ارتش با نیروهای سپاه را به فرمانده هان ارتش ابلاغ کرد.شهید سپاسی خمپاره انداز (خمپاره چی)بود و از طریق دوستی با فرمانده هان رده های پایین ارتش از آنها مهمات می گرفت . روزی به وسیله یکی از گلوله خمپاره های ارتش ،یک جیپ عراقی که در حال حرکت پشت خاکریزهای عراق بود را منهدم کرد .بعداز مدتی در سال 1360 به نیروهای تیپ امام سجاد (ع) پیوست و به عضویت سپاه درآمد. در سال 1362 این تیپ به لشکر 19 فجر تبدیل شد .او عضو فرماندهان گردان های ادوات(خمپاره و ...) لشگر بود.»

 نقطه چین خاطراتش ،کوله بار خیالش وهرم آتش کلامش هنوز بوی «والفجر»می دهد. بوی خاکی ترین لباسی که انسان خاکی را به آنسوی آسمان ها می برد.سایبان سپید روزگار با اینها چه کرد که بهشتی شدند؟اینها روزگار را چگونه به پل بردند وضربه فنی کردند؟ انحنای مسیرشان روبه معراج وملکوت بود وما در این منحنی دنیوی دور خود می چرخیم.مهندس اگر بودیم دایره را می شناختیم.قصه گو دارد رئال ترین داستان عشق وحماسه را تعریف می کند


« در عملیات رمضان ودر اوج گرمای تابستان سال1361 در منطقه پاسگاه زید عراق ،حاج مجید پس از شکستن خاکریزهای دشمن به همراه یک بسیجی دیگر به نام آقای تقوی در محاصره عراقی ها قرار گرفت.مجید سپاسی توانست از محاصره خارج شود.او خود را به ما رساند و ما با یک جیپ به همراه او برای آزادی آن بسیجی به محل محاصره رفتیم و متوجه شدیم که تانک های عراقی آن بسیجی را شهید کرده و عقب نشینی کرده بودند .جنازه آن شهید را به عقب آوردیم.چه اشکی می ریخت حاج مجید»



سپاسی فوتبالیست بود.یادمان تمام پابه توپ شدن هایش را می توان از ذره ذره خاک تفتیده جنوب پرسید. او اگر حالا میان حلقه دوستان می نشست شاید از تکل خمپاره روی ساق بچه ها حرف می زد،از پنالتی ناجوانمردانه دشمن روایت می کرد وناداورانی که باید قاضی این اتفاق می شدند اما هیچگاه به نشانه خطاهای آشکار دشمن نه در سوت خود دمیدند ونه پرچمی بالا بردند. آنجا در آن جنگ نابرابر،انسانیت درآفساید بود.فیرپلی معنا نداشت.

 

« او در زمان هایی که از جبهه به اهواز می آمد فوتبال بازی می کرد و به بازی فوتبال علاقه داشت.توی زمین فوتبال هم اخلاق مداری اش زبانزد همه دوستان بود.مجید که شهید شد دوستان ودر راس آنها سرهنگ جعفر جعفری تیم فوتبال لشکر 19 فجر را به نام تیم فوتبال فجر شهید سپاسی نام نهادند وبا خرید امتیاز یک تیم شیرازی با مربیگری خلیل صالحی وارد لیگ شیراز شدند.»


ترجمان حقیقی «عندربهم یرزقون» بودند آنانی که کبوتر روحشان صید هیچ صیادی نشد. آشیانشان زمینی نبود.وحالا بازهم این رفیق همراهش دارد برایمان از روزهای با او بودن حرف می زند


« حاج مجید سال 1365 برای ازدواج چند روزی را مرخصی گرفت .خانواده دختر به او گفته بودند دیگر نباید به جبهه برود و ایراداتی گرفته بودند.او به جبهه برگشت و گفت دیگر همسر دنیایی نمی خواهم .می مانم تا اگر لایق باشم حوری بهشتی نصیبم شود.نوشابه هایی در جبهه بود با نام کوثر.او خیلی از آنها می نوشید.تا جایی که بین بچه ها در این کارمعروف شده بود .به ما می گفت من که شهید شدم مرا با نوشابه کوثر غسل دهید ومی خندید.بعد از شهادتش بین بچه ها بحث راه افتاد و به این نتیجه رسیدیم که منظور او از نوشابه کوثر آب مقدس حوض کوثر بوده است.»

واما تبسم جاودانه شب عروجش را باید قاب گرفت. لحظه ای که دیگر نمی خواهی پا بر این کره چرخان خاکی بگذاری.مسافر قصه ما چمدان پروازش را بسته بود.غریب ترین آواها را می شنید ودل درگرو آن بالایی داشت. باید می رفت. نمی خواست دیر برسد.ضربان زمین را گرفت. دیگر برایش نمی زد.« او در 29 اسفند 1366 در 23 سالگی ،در حلبچه به شهادت رسید.شهید سپاسی در آخرین مسوولیت خود در لشکر به عنوان معاون عملیات لشکر 19 فجر ،شب در عملیات والفجر10 ،در حلبچه بر روی ارتفاعی به نام سه تپان که در کنار دریاچه بندری خان عراق واقع است ؛در حین حمله به نیروهای عراقی به وسیله ترکش خمپاره که به کنار گوشش در شقیقه او اصابت کرد در حالی که ذکر مقدس یا زهرا (س) بر لب داشت به فیض شهادت نایل شد.از قبل می دانست که می رود. حال عجیبی داشت.می خواستیم برنامه حمله به نیروهای عراقی برای گرفتن منطقه سه تپان و هانیقل را طراحی کنیم.من و محسن ب. ،قاسم س. ،مجتبی م. ،خداداد الف.،جعفر م. (جمعی از فرمانده هان و مسوولان لشکر) دور هم جمع شده بودیم ، حاج مجید را نیز صدا کردم.چند ساعت قبل از شروع عملیات بود.گفتم حاج مجید بیا روی کالک برنامه پیشروی گردان ها و ادامه عملیات(والفجر10 ) را طراحی کن تا آخرین هماهنگی را انجام دهیم . گفت نمی آیم خودتان طراحی کنید.گفتم بیا،هرچند  معاون عملیاتی اما باید با فرمانده گردان ها امشب به جلو بروی.لبخندی زد وگفت:شما کارتان را انجام بدهید من هم همراهشان می روم.اصلا حالت های معمول و عادی نداشت و از بعد از ظهر داشت قدم می زد وزیرلب چیزی می خواند.آن روز ناهار و نماز در نزدیکی آبشار بانیشار بودیم که فاصله کمی با منطقه عملیات داشت.وقت ناهار هر چه اصرار کردیم ناهار نخورد و شب با نیروها راهی منطقه عملیاتی شد.ساعت 12 شب بود .از 12 تا 1 شب هر چه فرمانده لشگر به او بیسیم می زد جواب نمی داد.عاقبت از معاون لشکر و بیسیم چی او پرسیدم که حاج مجید کجاست؟گفتند مجروح شده.گفتم گوشی بیسیم را به او بدهید صحبت کند .گفتند نمی تواند صحبت کند.متوجه شدم که او شهید شده و به آنها گفتم چرا زودتر به من نگفتید و در فقدان او خیلی گریه کردم زیرا  سال ها در جبهه در کنار هم بودیم.»



راوی هنوز با چشمان تر خود داشت از آن شب روایت می کرد. گونه هایش شده بود دریای نیل. پور عمرانی می خواست تا عصا بر آن بزندو دو نیمش کند..دلش را به دل مجیدش وصل کرده بود.حالابهانه های قدیمی سراغش را گرفته اند. می خواهد همه وجودش شلمچه شود.می خواهد با عکس لاله ها، مرثیه جدایی جدایی بخواند.می خواهد خودش باشد وخیال ویرانش با مشتی حسرت«چرا من ماندم».روحت شاد حاج مجید. این جمله خیسی بود که با اشک دیده هایش روی زمین چکید.می شد واژه واژه این جمله را از روی زمین برداشت.جان داشتند انگار. حتما جان داشتند. می خواستند تا خود جنت الهی راه بروند تا به گوش سردار برسانند که هنوز هم اینجا به یادش هستند.هنوز هم فجر سپاسی که بازی دارد خیلی ها سراغش می گیرند.او اما در ویژه ترین جایگاه ،بی تردید همه چیز را می بیند.یادش بهاری.



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۰۵
حسین کازرونی

شهید مجید سپاسی